ارغوانارغوان، تا این لحظه: 9 سال و 8 ماه و 26 روز سن داره

خط خطی های مادرانه

ورود به ماه هفتم

اول شرح مشکل قند و بدم. سه شنبه 16م بود که جواب آزمایشهام و بردم برای خانم دکتر. همین که جوابها رو دید یه معرفینامه داد برای متخصص غدد. منم به دوتا متخصص غدد مراجعه کردم بعد از تکرار آزمایش چندش آور گلوکز GTT هر دو دستور بستری دادن. برنامه غذایی خاصی نداشتم جز خوردن کدوی بخارپز کنار همه غذاهایی که برام میاومد. کدو تنها چیزیه که به عمرم لب بهش نمیزدم و حالا شده بود پای ثابت بشقابهام. صبح و شب تزریق انسولین داشتم که تا آخر بارداری باید ادامه پیدا کنه علاوه بر اون یه نوع عفونت گرم منفی تو نمونه ادرارم پیدا شد که آنتی بیوتیک های قوی و به برنامه داروییم اضافه کرد. دوماهی بود که زیر دلم تیر میکشید ولی علامت خاصی مثل سوزش یا بو یا هر چیز دیگه ندا...
31 ارديبهشت 1393

زنان انتظار، زنان اضطراب

دانی که ز میوه­ ها چرا سیب نکوست؟ نیمی رخ عاشق است و نیمی رخ دوست بچه که بودیم این شعر و توی دفتر خاطرات همکلاسیامون می­نوشتیم. شاید خیلیامون معنی شو هم نمیدونستیم. ولی الان دیگه میدونم. نیمه سرخ سیب و میذارم واسه عاشقی­مون و نیمه زردش و میذارم به پای دوستیمون. میمونه عطر وسوسه کننده سیب که اون هم میشه نیت زیبایی دردونه­ م. نیمه سرخ­گون سیب و برش میزنم و نیمه دیگه شو میذارم برای یه وعده دیگه. یه نصفهء دیگه به یخچالم اضافه میشه. مثل همه چیزهای دیگه ای که نصف کردم. باید با قندی که یه تیر نشونه گرفته سمت سلامتی بار شیشه­ م بجنگم. امشب تنهام. هم اتاقیام مرخص شدن و من موندم و ارغوان و یه دلی که اون پ...
27 ارديبهشت 1393

مامان قندی

امروز اولین باری بود که اولین نفر تو صف ویزیت بودم. هفته ی پیش آزمایش سخت گلوکز و با 4 مرحله آزمایش خون دادم و امروز باید نتیجه آزمایش و میبردم برای دکتر. کارم خیلی طول نکشید. ولی به دلیل قند بالایی که گرفتم معرفی شدم به دکتر غدد.  آزمایشهای این دفعه بالا پایین زیاد داشت. قند بالا و از طرف دیگه کم خونی شدید بارداری به رغم خوردن روزی دوتا فیفول. البته مهم نیست. با رژیم غذایی و دارو درست میشه میدونم. قراره همه سعیم و بکنم که ارغوان به بهترین شکل بزرگ شه. امروز چیزی که خیلی خوشحالم کرد دیدن یه دوست عزیز وبلاگی بود. یه نویسنده ی با احساس. یه دوستی که دورادور و ندیده باهاش حس قرابت خاصی داشتم. یکساعتی نشستیم و حرف زدیم.  چشماش خیلی ح...
16 ارديبهشت 1393

قشنگترین فاصله

شش ماهه شبا من یه سر تخت آروم میگیرم و بابات یه سر دیگه ی تخت.شش ماهه که خیلی از عادتهای قشنگمون و ترک کردیم که تو راحت باشی. شش ماهه هرشب یه متکای بزرگ میشه دیوار بین ما که مبادا چرخشی یا ضربه ای به تن نازکت فشار بیاره و این متکا به زودی قراره جاشو بده به دست و پاهای کوچیکی که دوست داره وسط مامان و بابا بخوابه. قراره نصفه شبا با گریه و بیقراری خودش و لوس کنه تا مامان و بکشونه اتاق خودش و مطمئن باشه مامان بالای سرش نشسته بعد بخوابه. قراره وقتی سوار ماشین میشیم ازوسط دوتا صندلی سرش و بیاره جلو و بین دوتامون قرار بگیره. قراره هر وقت من سرم و رو بازوی باباش گذاشتم حسودی کنه و اونم بیاد تا برای خودش جا باز کنه و کم کم همه بغل باباش و برای خودش...
12 ارديبهشت 1393

عنوانی ندارم...

پنج شنبه زودتر از خواب بیدار میشم. کلی کار دارم که باید انجام شه. همه لوازم دکوری و تزئینی رو باید از دم دست جمع کنم. گلدونها، سینی های چینی، ظرفهای تزئینی میوه، شیشه های گل و... همه رو میبرم تو اتاق خواب خودم پایین پنجره روی زمین میچینم. خریدن یا هدیه گرفتن هر کدومش یه داستانی داره. چقدر گلدون و ظرف میوه پایه دار کرم رنگم و دوست دارم. با بقیه ظرفهام فرق دارن. بی دلیل احساسم بهشون متفاوته. نوبت میرسه به میز وسط. همسایه اومده کمک. میز و میذاره تو اتاق دیگه. اتاقی که قراره مال ارغوان باشه. این دو سه روزه خیاطیام و کردم و چرخ و گذاشتم تو کمد. پایه چرخ هم میره تو بالکن که دست و پاگیر نباشه. سردوز و همه وسایل خیاطی رو هم از دم دست برداشتم. ...
5 ارديبهشت 1393
1